باز هم از تو نوشتم بدنم می لرزد 
من نفس می زنم و پیرهنم می لرزد

آمدم فال بگیرم ,مثلا یلدا بود 
شعری آمد که همه جان و تنم می لرزد

بعد ِ تو یاس خزان کرد قناری ها مُرد 
بغض را می خورم اما دهنم می لرزد

بی تو تهران و من و قصه ی سرگردانی 
پای رفتن نه , ولی آمدنم می لرزد

قلبِ من می تپد اما بخدا بعد از تو 
هر دلی را که فقط می شکنم می لرزد

مثلِ یک حلقه ی اشکم که بلاتکلیف است 
یک نفس مانده به جاری شدنم می لرزد

پِلکِ من می پرد و حادثه ای در راه است 
مُژه بر هم بزنم یا نزنم می لرزد

مُرده باشم , تو صدایم بکنی باور کن 
بند بندِ من و بندِ کفنم می لرزد

 

ساقی سلیمانی 

 

 



تاريخ : جمعه 4 دی 1394برچسب:ساقی سلیمانی, | 14:44 | نويسنده : آریا |

 

امشب برای ماندنِ من دست و پا بزن 
امشب مرا بغل کن و هِی التماس کن 
آنسوی حس و حال خودت را نشان بده 
من را از این تلاشِ مضاعف خلاص کن 

امشب کنارِ خلوتِ بی های و هوی ِ خود
هم بغضِ ساز و زخمه ی این پیرِ چنگی ام 
آنقدر در سکوتِ خودم غوطه ور شدم 
انگار بر مزارِ خودم شیرِ سنگی ام 

من چشم های منتظرش را شناختم 
می خواستم به روی خودم هم نیاورم 
فریاد می زدم به خدا , آسمان , که های 
من با کدام اخترِ نحست برابرم ؟

جوری که هیچ قصه به پایان نمی رسد 
باید زِ دورِ باطلِ هر قصه یاد کرد 
تسلیمِ این مثلثِ ناحق نمی شوم 
دیگر نمی شود به کسی اعتماد کرد 

وقتی که نیستی و دلم شور می زند 
دشتی ترین ترانه که الهام می شود 
چشمِ تو در تلاقیِ چشمانِ دیگریست 
اینجا کسی به عشقِ تو بدنام , می شود 

آنقدر خسته ام که اگر دستِ سرنوشت 
اینبار هم , تمامِ مرا زیر و رو کند 
باید کسی به جای من این خاطرات را 
با شعر های تلخِ خودش بازگو کند 

لعنت به لحظه ای که پدر با دو دستِ خویش 
یک دست نان و دستِ چپم یک مداد, داد 
بابا ببین مدادِ تو با من چه کار کرد 
بابا ببین که دخترکت را , به باد داد 

حالا دوباره نوبتِ تنبیهِ من شده 
من را به حس و حالِ سکوتت دچار کن 
بعدا نگو که : شعر سرم را به باد داد 
حالا بیا و درد و دلم را مهار کن 

ما عاشقانه های سیاسی نوشته ایم 
جایی که زخم پشتِ سرِ زخم می شکفت 
این داستانِ واقعی ِ نسلِ ما دو تاست 
وارطان سکوت کرد , و نازلی سخن نگفت * 



ساقی سلیمانی



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:ساقی سلیمانی, | 14:25 | نويسنده : آریا |

 

از بینِ این دنیای بی فانوس
تشویش ها و سَهم خواهی ها
سنگر گرفتم زیرِ اقیانوس
پشتِ سکوتِ بچه ماهی ها


از دارِ دنیا یک نفر شاید
باشد که من همسنگرش باشم
شاید کسی باشد که می خواهد
اینبار عشقِ آخرش باشم


با شاید و ای کاش سر گرمم
پشتِ حصارِ شهر ِ بی فانوس
با فکرِ خود مرگی شنا می کرد
بچه نهنگی زیرِ اقیانوس


با نا امیدی ها گلاویز است
در من , سه ساله دختری غمگین
جای عروسک در بغل دارد
یک بغضِ بی پایان ولی سنگین


این حال را من خوب می فهمم
باید که مطلب را بگردانم
باید کمی گستاخ تر باشم
وقتی برایت شعر می خوانم


این روزهای بد زبانی را
این روزهای غالبا مجنون
تفسیر کن , هر جور می خواهی
لعنت به تو , آقای افلاطون


ما نسلِ تیپا خورده ی مغموم
ما نسلِ سیگار و علف هستیم
فرزند های جنگِ تحمیلی
فرزند های نا خلف هستیم


سرباز های جنگِ بی پایان
آلوده های خون و کف بودیم
اما گلوله ته کشید و ما
سربازهای بی هدف بودیم


حالا برای هر کدام از ما
پرونده ی تکفیر می سازند
با عادتِ آژیرِ سرخِ جنگ
هر روز یک آژیر می سازند


قانع ترین زن های نسلِ من
آغوشِ بی تشویش می خواهند
یک مردِ زیر ابرو گرفته , نه
یک مردِ یک مَن ریش می خواهند


بحثِ شکستِ تلخِ عشقی را
تفکیکِ جنسی خوب می داند
دیوار های مسخِ دانشگاه
نسلِ مرا آشوب می خواند


امروز شاید حسِ تنهایی
حال ِ تمامِ هم کلاسی هاست
سردرگمی های تمامِ ما
اینروزها کافه پلاسی هاست


عریانیِ خاصِ فرویدی بود
شیرین ترین بحثِ میانِ ما
از عقده های کهنه بر می خواست
این روزها رنگین کمانِ *ما


این روزها باید خودم باشم
حالِ خودم را خوب می دانم
با تو فقط حالِ خوشی دارم
با هیچکس سعدی نمی خوانم


شاید همین احساسِ نابودی
کفاره ی ما لااُبالی هاست
این شعر های غالبا وحشی
شاید جوابِ چیز مالی هاست


من را به جرمِ پرِّ طاووسم
شاید به حبسِ خانگی بردند
در جمع, یارانِ ادیبِ من
از یکدِگر ,بد چیز می خوردند


گوشه نشینم تا مبادا دوست
در دست هایش خنجری باشد
جایی برای زخمِ دیگر نیست
شاید ولی همسنگری باشد


باید برای روز های خوب
شالِ سفیدم را بچرخانم
شاید تو هم گفتی :به غیر از تو
با هیچکس سعدی نمی خوانم


ساقی سلیمانی



تاريخ : دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:ساقی سلیمانی, | 13:6 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد